هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

هامان هستی مامان

نکته ها

همانطور که گل سرخ با خارش دوست داری دیگران رو هم با عیوب آنها ، دوست بدار نخستین نشانه فساد ترک صداقت است . . . «میشل دو مونتی» در دشمنی دورنگی نیست. کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند. (دکتر شریعتی) این روزا آدما قیمت هر چیز رو می دونن ولی ارزش هر چیز رو نمی دونن . . . سراب، تنها تشنگان را می‌دواند سیراب که باشی حقه‌اش از جا تکانت نخواهد داد . . . بسیار نادر هستند کلماتی که ارزششان بیشتر از سکوت باشد . . . (هانری دونومتر) انسان ها به ناگهان شکسته نمی شوند ...
9 خرداد 1390

بدون عنوان

هامان جانم زندگی را دوست داشته باش به شرط آن که:       (ز) آن زندان نباشد (ن) آن ندامت نباشد (د) آن در ماندگی نباشد (گ) آن گورستان نباشد (ی) آن یاس نباشد ...
9 خرداد 1390

مهربان باش

  مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش. اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش. اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش. آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش. اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند،  ولی شادمان باش. نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.   بهترین های خود را به دنیا ببخش...
9 خرداد 1390

جملات کوتاه و پرمعنی

   هیچكس از دیگری برتر نیست همه متفاوت هستن!       هر که را دیدم در پی تغییر جهان بود نه در پی تغییر خود.       راه نفوذ در دیگران ..درک کردن آرزوهایشان است. ...
9 خرداد 1390

بدون عنوان

هامان عزیز امروز کسی باش که واقعا آرزو داری مهربان و باگذشت ساده و شفاف پاک و خالص با انعطاف و مدد رسان رنج و نگرانی را کنار بگذار به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری ...
9 خرداد 1390

تلخ شیرین

طع مش تلخ بود. تلخی اش را دوست نداشتیم نمی دانستیم که دواست. دوای نلخ ترین دردها. نمی دانستیم معجون است. معجون انسان شدن. گمش کردیم. شیطان از دستمان دزید. بی طاقت شدیم و ناآرام. دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه... و تازه فهمیدیم نام آن اکسیر مقدس، نام آنچه از دستش دادیم، صبر بود. دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم. انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند. برای شکستن مان طوفان لازم نیست. ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم، ترک می خوریم، می افتیم، می شکنیم، می ریزیم و شیطان همین را می خواست. خدایا! ما را ببخش، این تعریف انسان نیست. ما دیگر ایوب نیستیم. از اینجا تا تو هزار راه فاصله است. ما اما چق...
8 خرداد 1390

تلخ شیرین

طع مش تلخ بود. تلخی اش را دوست نداشتیم نمی دانستیم که دواست. دوای نلخ ترین دردها. نمی دانستیم معجون است. معجون انسان شدن. گمش کردیم. شیطان از دستمان دزید. بی طاقت شدیم و ناآرام. دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه... و تازه فهمیدیم نام آن اکسیر مقدس، نام آنچه از دستش دادیم، صبر بود. دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم. انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند. برای شکستن مان طوفان لازم نیست. ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم، ترک می خوریم، می افتیم، می شکنیم، می ریزیم و شیطان همین را می خواست. خدایا! ما را ببخش، این تعریف انسان نیست. ما دیگر ایوب نیستیم. از اینجا تا تو هزار راه فاصله است. ما اما چقدر ب...
8 خرداد 1390

حس مادری

کاش یک ساعت جادویی داشتم که هرموقع من می خواستم٬ زمان رو نگه می داشت و هروقت می خواستم تندش می کرد. اونوقت حتماً این روزهای کودکی هامان رو کند می کردم و بیشتر و بیشتر ازش لذت می بردم. کاش وسیله ای بود مثل دوربین که به جای ثبت ثانیه ها و دقیقه ها٬ حس ها رو ضبط می کرد. اونوقت من حس قشنگ این روزهای خودم رو با پسرم ضبط می کردم و سالهای بعد٬ روزهایی که کار و زندگی توی این دنیای شلوغ و پلوغ٬ خسته و افسرده‌م کرده٬ با تکرار این حس قشنگ دوباره زنده می شدم. کاش می شد بوهایی رو که دوست داریم توی یک شیشه بریزیم و نگه داریم. اگر می شد٬ من حتماً بوی نوزادی هامان رو توی یک شیشه می ریختم و برای سالهای بعد نگهش می داشتم...
7 خرداد 1390

حس مادری

کاش یک ساعت جادویی داشتم که هرموقع من می خواستم٬ زمان رو نگه می داشت و هروقت می خواستم تندش می کرد. اونوقت حتماً این روزهای کودکی هامان رو کند می کردم و بیشتر و بیشتر ازش لذت می بردم. کاش وسیله ای بود مثل دوربینکه به جای ثبت ثانیه ها و دقیقه ها٬ حس ها رو ضبط می کرد. اونوقت من حس قشنگ این روزهای خودم رو با پسرم ضبط می کردم و سالهایبعد٬ روزهایی کهکار و زندگیتوی این دنیای شلوغ و پلوغ٬ خسته و افسرده‌م کرده٬ با تکرار این حس قشنگ دوباره زنده می شدم. کاش می شد بوهایی رو که دوست داریم توی یک شیشه بریزیم و نگه داریم. اگر می شد٬ من حتماً بوی نوزادیهامانرو توی یک شیشه می ریختم و برای سالهای بعد نگهش می داشتم. زیر گردنبچه هابویی داره که مثل هیچ...
7 خرداد 1390